موضوع انشا: انشاء درمورد چهره شهر در هنگام صبح مقایسه برخواستن از خواب درون روستا با شـهر

مقدمـه:

به نام خداوندی کـه جهان و زیبایی هایش را آفرید که تا در زیبایی هایش غرق شویم و سپاس گوییم و شکرگزار باشیم اما چه حیف کـه گاهی انسان هایی و عواملی موجب مـی شوند کـه ما گاهی از آن ها محروم باشیم.

تنـه انشاء: روزی را تصور کنید کـه روی تخت خوابیده اید و با صدای پرندگان چشم باز مـی کنید و با طلوع خورشید بـه روز جدیدتان سلام مـی گویید و با باز پنجره رایحه ی خوش طبیعت بـه مشامت مـی رسد و با تنفسی عمـیق تمام زیبایی های طبیعت را درون رگ و جان خود تزریق مـی کنید و روزتان را با یک صبح دل انگیز و سرشار از آرامش درون روستا شروع مـی کنید اما درون مقابل آن روزی را تصور کنید کـه خوابیده اید و با صدای بوق و داد و فریـاد چشم باز مـی کنید و خبری از طلوع خورشید نیست و تنـها ابرهای سیـاهی هست که آسمان را مانند چتری پوشانده اند و با باز پنجره تنـها چیزی کـه نصیبتان مـی شود بوی دود هست و آلودگی هوا کـه با هر تنفس درون آن ریـه هایتان پر مـی شود از سیـاهی و سم و بیماری و روزتان اینگونـه درون شـهر با حالتیل از ندیدن درختی یـا گل یـا طبیعتی زیبا شروع مـی شود و با سردردی مزمن روزتان سپری مـی شود و تنـها چیزی کـه نصیبتان مـی شود روزهای بی اشتیـاق ول کننده ایی هست که هر روزتان با روزمرگی و کارهای تکراری سپری مـی شود.

نتیجه گیری: درست هست که شـهر و روستا هر کدام بـه نوبه ی خود فواید و مضراتی دارند ولی بـه نظر من این حق هر انسانی هست که درون یک محیط آرام و پر از آرامش و مطبوع صبح شان را آغاز کنند و با حالی خوش و دلی شاد بـه روز و زندگی سلام گویند.

برخاستن از خواب درون روستا:

به به! چه صدای دلنشینی! چه صدای روح انگیزی! این صدای چه چه بلبلان و گنجشکان هست ! صدای قوقولی قوقو خروس مادربزرگ درون حیـاط مانند ساعت کوک شده بـه ارامـی بیدرام مـیکند! زیباترین آنـها ،صدای دلنشین اذان هست ،که از مسجد بالای خانـه بـه گوش مـیرسد ، انشاء درمورد چهره شهر در هنگام صبح صدای آرامش بخش ،صدایی کـه ما را بـه یـاد خدا مـی اندازد.
نور خورشید بدون هیچ مانعی بـه صورت من مـی تابد و هوای لطیف روستا چهره من را نوازش مـیدهد ،پس بهانـه ای هست کـه صبح را با شور و اشتیـاق آغاز نمود ،صبح را با امـید و توکل بـه خدا آغاز مـی کنم، بـه کنار پنجره مـی روم ،درختان سبز و چمن زار ها و سبزه زار ها سستی و تنبلی و خواب آلودگی را از من دور مـیسازد .دو رکعت نماز را بـه جای مـی آورم و با لبخند و انرژی بـه نزد خانواده مـی روم و در حین خوردن صبحانـه ،رودخانـه ای کـه از درون کنار خانـه ما جاری هست ، اهنگ زیبا و آرامش بخش را مـی نوازد و صبح دل چسبی به منظور من و خانواده آغاز مـی شود

برخاستن از خواب درون صبح شـهر:

باز هم صبح شد ! ای کاش تمام روز را خواب بودیم ! نور خورشید چند پرتوی باریک بـه اتاقم مـی تابد ،فقط چند پرتو ، بـه باریکی مو هایم !شاید باریک تر! با اینکه اول صبح هست ،صدای بوق بوق ماشین ها بـه گوش مـی رسد! پشت خانـه ما مسجدی وجود دارد،شاید تنـها دلگرمـی من درون این شـهر باشد، صدای اذان مسجد بـه گوش مـیرسد، صدای چندان بلندی ندارد ،صدای ماشین ها و بوق زدنشان، این صدای دل انگیز را از یـاد مـیبرند ،صدایی کـه ما را بـه یـاد تنـها خالق هستی مـی اندازد، با اینکارشان مانع رسیدن این صدای پاک بـه گوش من مـیشوند،
چند قدمـی بر مـیدارم و به سوی پنجره مـیروم ،نگاهی بـه بیرون از خانـه مـی اندازم ،ساختمان های بلند دور و بر من را احاطه د .نمـی توانم اسمان را ببینم ، هر چند کـه اسمان ابی هم سیـاه شده ،به سیـاهی دل این مردم شـهر ،گرد و غبار ،دود سیـاه کـه از ماشین ها بیرون مـی اید ،رنگ شـهر ما را تغییر داده است،
از گنجشکان محله خبری نیست ، حتی از کلاغ هایی کـه از صدایشان متنفر بودم ...
آن ها هم نیستند که تا حداقل احساس کنم کـه هنوز شـهر ما با طراوت است.... انشاء درمورد چهره شهر در هنگام صبح انـها هم کوچ د و به جای دور دست رفتند .
کاش مـیشد من هم مثل انـها بال و پر داشتم و کوچ مـیکردم بـه جای دیگر .
هرچه دور تر از این شـهر باشد بهتر است.
با اینکه دوست ندارم با ناراحتی بـه دیدار خانواده بروم ولی روزگار نمـیزارد

موشوع انشا: تفاوت برخاستن از خواب روستایی با شـهری


صبح زود را با صدای مردان و زنان آبادی کـه شب را فارغ از دغدغه های زندگی شـهری بـه راحتی هرچه تمامتر استراحت کرده اند آغاز مـی کنیم ، عموماً هراز این افراد تعدادی از ان گله را با خود از محل بـه بیرون آبادی و به سوی چراگاه هدایت مـی کند ، هرازگاهی صدای نـهیب پدری بگوش مـی رسد کـه فرزندش را جهت همراهی ان و ترخیص خود فرا مـی خواند ، زنان نیز پا بـه پای مردان درون ساعات اولیـه سپیده دم پا درون عرصه زندگی گذاشته و به نوعی همکاری را آغاز کرده اند و با روشن آتش و گذاشتن کتری بر روی آن قدمـی جهت آغاز یک روز با نشاط بر مـی دارند و بعضی نیز صبح زود بساط خمـیر و نان را پهن کرده اند کـه تا قبل از طلوع آفتاب نان مصرفی و روزانـه را “نان تیری” تهیـه نمایند .
بچه ها نیز بعد از چند لحظه ای درنگ و شیطنت چاره ای جزء ترک رختخواب و حرکت بـه همراهی ندارند . انشاء درمورد چهره شهر در هنگام صبح با حضور پسر بچه ها درون کنار پدر ، آنان سرپرستی را بـه آموزشیـار خود مـی سپارند و راهی کاری دیگر مـی شوند .
در همـین هنگام گله کـه شب را به منظور چرا درون بیرون از آبادی بوده هست به محل استراحتگاه همـیشگی خود مـی رسد “دون” و آرامشی مختصر را مرور مـی کند ، خانمـها کـه بساط صبحانـه را به منظور اهل منزل آماده کرده اند با درون دست داشتن ظرفی “کوچک و بزرگ” بـه تناسب مـیزان شیر بـه سمت گله مـی روند ، یکی یکی ان خود را مـیابند و شیر آنان را مـی دوشند و در حین این کار با خانمـهای دیگر کـه عموماً همسایگان و اقوام مـی باشند وقایع روز گذشته را نیز مروری مـی کنند و گپ و گفتنی دارند .
گهگاهی مردی نیز درون محل پیدا مـی شوند و ان خود را چک مـیکنند از چند حیث “کورک آنـها نریخته باشد ، کنـه نزده باشد و . . . ” این کار حدود یک ساعتی طول مـی کشد و با خروج خانمـها از دون یکی از اهالی کـه صدای قوی تری دارد پسری را کـه صبح کهره ها را بـه بیرون آبادی به منظور چرا هست صدا مـی زند کـه این بانگ یعنی اتمام کار چند ساعته آن پسرک و ملاقات مادر و فرزندی ان ، کـه پس از شنیدن بانگ این مرد ، پسرک کهره ها را بـه سمت گله و آبادی حرکت مـی دهد و دیگر نیـاز بـه همراهی نیست زیرا با چنان سرعتی مـی روند کـه قابل هدایت و همراهی نیست و مقصد معین هست ، صدای حرکت توام با صدای پرهیـاهوی ان از بی نظیرترین آوازهایی هست که هر روستایی درون روز مرور مـی کند .
پس از چند دقیقه ، ملاقات و خوردن باقیمانده شیر توسط کهره ها پایـان مـی پذیرد و هر بچه درون کنار مادر خود لحظاتی را بـه شادکامـی و “جک و ورجک” مـی پردازد و پس از حدود نیم ساعت با آواز چند نفر از اهالی کهره ها حتما با مادران خود خداحافظی کنند و هرکدام روزی نو را آغاز کنند و چرخه دیگری از زندگی روستایی را همراهی کنند .
زن و مرد و بچه ها نیز فارغ از کار صبح جهت صرف صبحانـه و تقسیم کار روز جدید بـه منزل مراجعه مـی نمایند و روز دیگری را آغاز مـی کنند.

تفاوت برخاستن از خواب روستایی با شـهری

صبح زود را با صدای مردان و زنان آبادی کـه شب را فارغ از دغدغه های زندگی شـهری بـه راحتی هرچه تمامتر استراحت کرده اند آغاز مـی کنیم ، عموماً هراز این افراد تعدادی از ان گله را با خود از محل بـه بیرون آبادی و به سوی چراگاه هدایت مـی کند ، هرازگاهی صدای نـهیب پدری بگوش مـی رسد کـه فرزندش را جهت همراهی ان و ترخیص خود فرا مـی خواند ، زنان نیز پا بـه پای مردان درون ساعات اولیـه سپیده دم پا درون عرصه زندگی گذاشته و به نوعی همکاری را آغاز کرده اند و با روشن آتش و گذاشتن کتری بر روی آن قدمـی جهت آغاز یک روز با نشاط بر مـی دارند و بعضی نیز صبح زود بساط خمـیر و نان را پهن کرده اند کـه تا قبل از طلوع آفتاب نان مصرفی و روزانـه را “نان تیری” تهیـه نمایند .بچه ها نیز بعد از چند لحظه ای درنگ و شیطنت چاره ای جزء ترک رختخواب و حرکت بـه همراهی ندارند . با حضور پسر بچه ها درون کنار پدر ، آنان سرپرستی را بـه آموزشیـار خود مـی سپارند و راهی کاری دیگر مـی شوند .در همـین هنگام گله کـه شب را به منظور چرا درون بیرون از آبادی بوده هست به محل استراحتگاه همـیشگی خود مـی رسد “دون” و آرامشی مختصر را مرور مـی کند ، خانمـها کـه بساط صبحانـه را به منظور اهل منزل آماده کرده اند با درون دست داشتن ظرفی “کوچک و بزرگ” بـه تناسب مـیزان شیر بـه سمت گله مـی روند ، یکی یکی ان خود را مـیابند و شیر آنان را مـی دوشند و در حین این کار با خانمـهای دیگر کـه عموماً همسایگان و اقوام مـی باشند وقایع روز گذشته را نیز مروری مـی کنند و گپ و گفتنی دارند .گهگاهی مردی نیز درون محل پیدا مـی شوند و ان خود را چک مـیکنند از چند حیث “کورک آنـها نریخته باشد ، کنـه نزده باشد و . . . ” این کار حدود یک ساعتی طول مـی کشد و با خروج خانمـها از دون یکی از اهالی کـه صدای قوی تری دارد پسری را کـه صبح کهره ها را بـه بیرون آبادی به منظور چرا هست صدا مـی زند کـه این بانگ یعنی اتمام کار چند ساعته آن پسرک و ملاقات مادر و فرزندی ان ، کـه پس از شنیدن بانگ این مرد ، پسرک کهره ها را بـه سمت گله و آبادی حرکت مـی دهد و دیگر نیـاز بـه همراهی نیست زیرا با چنان سرعتی مـی روند کـه قابل هدایت و همراهی نیست و مقصد معین هست ، صدای حرکت توام با صدای پرهیـاهوی ان از بی نظیرترین آوازهایی هست که هر روستایی درون روز مرور مـی کند .پس از چند دقیقه ، ملاقات و خوردن باقیمانده شیر توسط کهره ها پایـان مـی پذیرد و هر بچه درون کنار مادر خود لحظاتی را بـه شادکامـی و “جک و ورجک” مـی پردازد و پس از حدود نیم ساعت با آواز چند نفر از اهالی کهره ها حتما با مادران خود خداحافظی کنند و هرکدام روزی نو را آغاز کنند و چرخه دیگری از زندگی روستایی را همراهی کنند .زن و مرد و بچه ها نیز فارغ از کار صبح جهت صرف صبحانـه و تقسیم کار روز جدید بـه منزل مراجعه مـی نمایند و روز دیگری را آغاز مـی کنند .




[انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب درون روستا با شـهر ... انشاء درمورد چهره شهر در هنگام صبح]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 17 Jul 2018 23:58:00 +0000